لحظه لحظه هاتون شکلاتی

دیدی یه وقتایی دلت میگیره...؟

دیدی یه وقتایی دلت میخواد داد بزنی...؟

دیدی نفسهات سنگین میشه ، ناخودآگاه آه میکشی...؟

دیدی هی توهم صدای ویبره میزنی...؟

دیدی گُر میگیری ، لُپات سرخ میشن ، هرچی آب سرد میپاشی روی صورتت فایده نداره...؟

دیدی دلت میخواد زمان وایسه یا نه اصلا زمان بگذره زودتر! فقط این لحظه های مزخرف اینجوری نمونه....؟

دیدی دلت واسه خوشحالی های روز قبل تنگ میشه...؟

دیدی هی به خودت میگی بابا چیزی نشده که ، ولی بازم دلت میگیره...؟

الان دقیقا توی همین وضعیتم...

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 22:3 به قـلـم دختر شکلاتی |

من و آقای شکلات اصولآ آدم هایی هستیم به شدت خاطره باز!!

یعنی جوری که اوایل، حرفهامون حول محور همین خاطره ها دور دور میکرد

بیشتر جمله هامون با کلمه ی "یادته ...." شروع میشد

ولی دقت کردم تازگی ها داریم میریم تو کار "خاطره سازی" ! شغل خوبیه! ما که راضییم ازش! به شما هم پیشنهادش میکنیم! 

جاتون خالی [!!!] دیروز یه دعوای اساسی کردیم! وقتی کسی رو دوست داری، دعوا باعث به هم خوردن رابطه که نمیشه، هــــیــــــچ... تازه باعث میشه احساساتت قلمبه تر هم بشه

توی اوج عصبانیت دلم میخواد داد بزنم بگم "من دوستت دارم لعنتی" و بشنوم که میگه "بدون تو نمیتونم"

ما همچین آدمایی هستیما وسط دعوا هم ابراز علاقه میکنیم!

 

پ ن : کلآ آدم مازوخیستی نیستما ، ولی با اینکه بعضی وقتا مجبورم بهت ثابت کنم که دروغ نمیگم حال میکنم! از این که گاهی وقتا از دستت حرص میخورم لذت میبرم!

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 21:36 به قـلـم دختر شکلاتی |

بازم یه  جمعه ی دیگه...

بازم یه  شَک دیگه توی دلت...

بازم یه BYE دیگه...

بازم یه بغض سنگین توی گلوم هی میره بالا هی میاد پایین...

دستام میلرزه...

توضیح اضافه ای ندارم...

تُف به این جمعه ها

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 20:43 به قـلـم دختر شکلاتی |

تو نگاهم میکنی...

من تمام میشوم........

انگار دنیا لحظه ای می ایستد

و من باز همان ماهی کوچک

و چشمهایت همان اقیانوس بزرگ...

نفس به اوج میرسد

انگار میخواهم هرچه هوا هست بینمان بلعیده شود... برود پی کارش!!!

 

سوی نگاهت را تغییر میدهی

دنیا باز به جنب و جوش می افتد

و من همان دختر کوچک،

مستِ نگاه های آرام تو...

 

تو میخندی من میخندم بی دلیل...

آه که چه سرمستانه میخندی

آه که انگار دوباره عاشقت میشوم

آه نگاهت کجاست

دوباره غرقم کن...

 

تو نگاهم کن

من تمام شوم

من تمامت شوم....

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 22:3 به قـلـم دختر شکلاتی |

دستبندی که بهم هدیه دادی رو ســـفــتِ ســـفـــــت بستم به دستم! احساس میکنم مثل دیروز دستمو گرفتی!

همین!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 21:4 به قـلـم دختر شکلاتی |

و همان روزی که دست هایم را -مخصوصا- دست راستم را بد عادت میکنی

همان شبی که غم هایم دایره های ی توپُر بلورین میشوند روی گونه هایم

همان روزی که تلاش میکنم حتی پلک هم نزنم تا بیشتر ببینمت

همان شبی که زودتر از شب های دیگر خواب چشمانت را آرام آرام پّر میکند

همان روزی که آهسته نگاهم میکنی آهسته صدایم میکنی آهسته لبهایم را با سر انگشتانت لمس میکنی

همان شبی که عطرت چسبیده به دستانم و تا خود صبح میبویمت

 

همان روزی که میخندم ، همان شبی که میگریم...

 

همین امروز .... همین امشب.... 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:شعرگونه های شکلاتی من, ساعـت 4:9 به قـلـم دختر شکلاتی |

عشق یعنی اینکه توی این دربی بر خلاف همیشه که آرزو میکردم پرسپولیس ببره ، دلم میخواد مساوی بشن تا آقای شکلات ناراحت نشه.

پ ن : همین اختلاف سلیقه هاس که زندگی رو قشنگ میکنه


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تــاریـخ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, ساعـت 16:37 به قـلـم دختر شکلاتی |